سانیا الهیاریسانیا الهیاری، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

تک گل باغ زندگیمون

عید قربان

تقدیم به فرشته مهربونم سانیـای نـازنـازی غنچـه گل مامانی خیلی جدیدا بی قراری میکنی همش دوست داری لای پتو تکونت بدیم ، چون برای من وقتی که خونه تنها هستیم سخته و بابا جون سر کاره نمیتونم تنهایی تکونت بدم.  شب عید قربان آنـا جون زحمت کشیدن گهواره اِلنـا جون رو امانت گرفتن، دست اِلنــا جــون درد نکنه  اینم عکس فرشته کوچولوم تو گهواره الهی قربونت بشم که اینجوری آروم خوابی   وای که چه آروم میخوابی الهی قربون دخمل نازم بشم    و اما روز عید قربان رفتیم خونه پدر جون اینها ، پدر جون گوسفند قربونی کشت . اینم عکس سانیا جون کنار گوسفند  عصر روز عید رفتیم به دیدن خان جان ( مادر بز...
29 مهر 1392

چهـار ماهگـیت مبــارک

  تقـدیـم به فــندق کوچـولـوم عزیز مامان از اینکه تو را دارم خدا را هزار بار شکر میکنم از اینکه سه ماه یه فرشته کوچولو خونمونو گل بارون کرده  نفس کشیدنات به من آرامش میده در این سه ماه شبهای زیادی را بیدار موندم و بغلت میکردم و آروم در گوشت لالایی میخوندم از بوسیدن دستهات سیر نمیشم تو را بقدر جونم دوست دارم وقتی در بغلم خوابی دوست دارم لحظات و ثانیه ها بایستند و همچنان تو در آغوشم بخوابی دوستت دارم عزیزم  تو به زندگیم رنگ و بوی تازه ای داده ای با تمام وجود دوستت دارم ...
15 مهر 1392

اولین مسافرت سانیا جونم

    بهـار هستی ام . شمشـاد ماهـم . سـانیــا   اولین مسافرت دخمل نازم روز شنبه 23 / 6 / 92 شهر زیبای بندر انزلی بود . عشق مامانی تو اولین مسافرتت یه مهمون عزیزی هم همراهمون بود خاله ندا جون . خیلی خیلی بهمون خوش گذشت تو راه همش میخوابیدی . تو کنار ساحل خیلی میخندیدی آخه سانیا جونم خنکی هوا رو خیلی دوست داری . یه اتفاق جالبی که افتاد شب رفتیم سالن غذا خوری اونقدر هوا گرمو شرجی بود تو اونقدر گریه کردی نتونستیم غذامونو بخوریم غذا مونو آوردیم پلاژ خوردیم غذا یخ کرده بود . راستی دخترم تو انزلی بابا یه دوست خیلی عزیزی داره عمو فرشاده که اونجا پلاژ داره . بابا جونت با عمو فرشاد خیلی خاطره داره . آخه بابا جون ...
15 مهر 1392

سوراخ کردن گوش سانیا

    سلام عروسک قشنگم صبح که از خواب پا شدم یه فکرایی تو ذهنم اومد با بابا جون مهدی صحبت کردم تصمیم گرفتیم بریم گوشای دختر نازمو سوراخ کنیم . صبح روز یکشنبه 7/7/92 . بابا جون رفت با دکتر نظریان که پزشک خانوادگی ماست صحبت کرد و قرار شد بعد ازظهر ساعت 5 بریم تا گوشهاتو سوراخ کنیم ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ وقتی داشتیم پله های مطب رو بالا می رفتیم یه لحظه پشیمون شدم ، آخه مامان نمیخواد دخترشو ازیت کنه . بابا جون منو دلداری داد و گفت دخترمون میخواد خانم بشه دلمو به دریا زدمو تو رو دادم دست بابا چون من جرأت نداشتم بغل بگیرمت و اشک هاتو ببینم . . . خیلی خیلی گریه کردی منو بابا جون هم...
14 مهر 1392

شادم به واسطه وجود تو

باور کن دوستت دارم دخترم تنها بهانه برای زنده بودنم...  ای گل سرخ زندگی ام دوستت دارم ، امید و آرزویم  دوستت دارم ... آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم  دوستت دارم ... سانیـا طلـوع زندگیـم دوستـت دارم سانیا عشق زندگیم ، همیشگی ام ، ماندنی ام ،  دوستت دارم ...  دوستت دارم ... شادم از چشمان زیبایت موقع شیر خوردن ... از صدای نفسهایت  کنار گوشم وقتی توی آغوشم خوابی ... از نگاه متعجبت وقتی   صدای بلندی میشنوی ... از لبخندهایت وقتی عروسکهایت را میبینی ... شـادم از لحظه لحظه بودن با تـو دیـوانه وار دوستـت دارم سانیـا ...
10 مهر 1392
1